Tuesday, January 09, 2007
من آن موجم كه آرامش ندارم
به آساني سر سازش ندارم
هميشه در گريز و در گذارم
نميمانم به يك جا بي قرارم
سفر يعني من و گستاخي من
هميشه رفتن و هرگز نماندن
هزاران ساحل و ناديده ديدم
به پرسش هاي بي پاسخ رسيدم
من از تبار دريا از نسل چشمه سارم
رهاتر از رهايي حصار بي حصارم
ساحل حصار من نيست
پايان كار من نيست
هم درد و يار من نيست
كسي كه يار من نيست
در انتظار من نيست
صداي زنده بودن در خروشم
به ساحل چون مييايم خموشم
به هنگامي كه دنيا فكر ما نيست
براي مرگ هم در خانه جا نيست
اگر خاموش بشينم روا نيست
من از تبار دريا از نسل چشمه سارم
رهاتر از رهايي حصار بي حصارم
ساحل حصار من نيست
پايان كار من نيست
هم درد و يار من نيست
كسي كه يار من نيست
در انتظار من نيست
من آن موجم كه آرامش ندارم
به آساني سر سازش ندارم
هميشه در گريز و در گذارم
نميمانم به يك جا بي قرارم